پادشاهی ده. بزرگ گرداننده. ارجمندکننده: وی بصدای صریر خامۀ جانبخش تو تاج ده اردشیر تخت نه اردوان. خاقانی. باج ستان ملوک تاج ده انبیا کز در او یافت عقل خط امان از عقاب. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 45). ای گهر تاج فرستادگان تاج ده گوهر آزادگان. نظامی. کمر دزد را دانم از تاج ده. نظامی
پادشاهی ده. بزرگ گرداننده. ارجمندکننده: وی بصدای صریر خامۀ جانبخش تو تاج ده اردشیر تخت نه اردوان. خاقانی. باج ستان ملوک تاج ده انبیا کز در او یافت عقل خط امان از عقاب. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 45). ای گهر تاج فرستادگان تاج ده گوهر آزادگان. نظامی. کمر دزد را دانم از تاج ده. نظامی
چپاول و غارت کردن. کلمه تاراج در قدیم گاهی با زدن صرف میشده است: و مالهای ایشان جمله تاراج زد. (فارسنامۀ ابن بلخی). اگر مزدک خزانۀ تو تاراج زند منع نتوانی کردن چون متابع رای او شدی. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 87). رجوع به تاراج شود
چپاول و غارت کردن. کلمه تاراج در قدیم گاهی با زدن صرف میشده است: و مالهای ایشان جمله تاراج زد. (فارسنامۀ ابن بلخی). اگر مزدک خزانۀ تو تاراج زند منع نتوانی کردن چون متابع رای او شدی. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 87). رجوع به تاراج شود
تاراج رفتن. به غارت رفتن. به چپو رفتن. به چپاول رفتن: یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد ما همچنان لب بر لبی برناگرفته کام را. سعدی. رجوع به تاراج رفتن و تاراج شود
تاراج رفتن. به غارت رفتن. به چپو رفتن. به چپاول رفتن: یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد ما همچنان لب بر لبی برناگرفته کام را. سعدی. رجوع به تاراج رفتن و تاراج شود
غارتگر. (آنندراج). یغماگر. چپوچی. تاراج کننده: ز کچلول دریوزه تا جام زر ببردند ترکان تاراج گر. هاتفی (از آنندراج). اینست کزو رخنه بکاشانۀ من شد تاراج گر خانه ویرانۀ من شد. وحشی (از آنندراج). رجوع به تاراج شود، از اسمای محبوب است. (آنندراج)
غارتگر. (آنندراج). یغماگر. چپوچی. تاراج کننده: ز کچلول دریوزه تا جام زر ببردند ترکان تاراج گر. هاتفی (از آنندراج). اینست کزو رخنه بکاشانۀ من شد تاراج گر خانه ویرانۀ من شد. وحشی (از آنندراج). رجوع به تاراج شود، از اسمای محبوب است. (آنندراج)